بهانه...

پلک های مرطوب مرا باور کن؛ این باران نیست که می بارد، صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد.

بهانه...

 

 

دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ...


به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...


نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد

از کرانه های وصال توست

 یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟


دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...


دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .


دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم

 و اشک های بدرقه گر عزیزم را سرازیر می کنم .


چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟


چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!

بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند

 و از پشت میله ها فغان سر می دهند .

 چه کنم ؟؟


میان کوچه های شب منم هم پا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...


دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...

 

و اینها بهانه ایست

 
دلم بیش از همه برای تو تنگ است ....


مرا به یاد بیاور. مرا از یاد مبر. که انعکاس صدایم درون شب جاری است...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: عاشقانه های من برای تو!، ،
نويسنده : غریبه