پلک های مرطوب مرا باور کن؛ این باران نیست که می بارد، صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد.

غریبه آشنا


وقتـــی دو نفـــر از هـــم جـــدا میشـــن ....
دیگه نمیتونن مثل قبل دوستـــ باشن ؛ چون به قلب همدیگه زخم زدن !
...نمیتونن دشمن همدیگه باشن ؛ چون زمانی همو دوستـــ داشتن !
تنها میتونن
آشنا ترین غریبه برای همدیگه باشن ...



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،
نويسنده : غریبه




دیوانه می شوی وقتی عاشق چشمانی می شوی که نگاهش را از تو دریغ می کند

وقتی بیمار لبخند کسی هستی که هرگز به تو نمی خندد

جز دیوانگی چاره ای نیست بانو

بیا گیسو پریشان کن تا من به عطر گیسوی تو به جای از دنیا تبعید شوم

شاید از این دیوانگی وارهم بانو

بانو نه رد می شوی نه می مانی

بانو من را به چه دیوانه کرده ای؟

به کدام حبس ابد بانو مرا می خوانی؟

بانو  راستی...

راستی  شما این همه دیوانه را می خواهید چکار؟

دیوانه می شوی وقتی عاشق می شوی

عاشق دستانی که گرمایش را لمس نمی کنی

دیوانه می شوی....!!!!




:: موضوعات مرتبط: کلبه دلتنگی من، ،
نويسنده : غریبه


نقاب

 

 

 

گاهی خسته میشوی
از آدمهایی که خودشان را پشت نقابهای ساختگی نشانت میدهند
و بعد از مدتی نقاب را که برمیدارن
دیگر نه تو را میشناسند
نه خودشان را
میشوند غریبه
یک غریبه ی آشنا

 




:: موضوعات مرتبط: کلبه دلتنگی من، ،
نويسنده : غریبه



گاهی دلت

یک میز و صندلی راحت، با گلدانی پر از گلِ نرگس و مریم،

یک دفتر با برگهای کاهی و یک مداد و پاک کن

در گوشه ی دنجِ کافه ای آرام

با زیر صدای موسیقی ای که سنتور مینوازد

میخواهد...

کافه ای که درهایش

رو به خیابانی پر جنب و جوش

باز میشود؛

با رهگذرانی از جنس خودت!

که هر روز برایت ماجرای جدیدی میسازند...

 

دلم یک کافه ی دنج میخواهد...

در جایی غریب ...

برای نشستن و آرامش گرفتن و خواندن و دیدن و نوشتن ....




:: موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،
نويسنده : غریبه


متنفرم

متنفرم از اون خاطره هایی که وقتی بهشون فکر می کنم

میگم: وای من چقدر احمق بودم...!



:: موضوعات مرتبط: کلبه دلتنگی من، ،
نويسنده : غریبه



بگذار هر چه از دست ميرود برود !
من آن را ميخواهم که به التماس آلوده نباشد ....
حتی زندگی را ... !!!



:: موضوعات مرتبط: کلبه دلتنگی من، ،
نويسنده : غریبه


من و تو


این من هستم که وفادار خواهم ماند

این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم که آخرش می سوزم

این تو هستی که می روی و م با چشمای خیس

به آن دور دستها چشم میدوزم...




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه های من برای تو!، ،
نويسنده : غریبه


غریبه آشنا


وَقــتــے بـــہ جـاے "عـَــزیــزَم " بــِـهِـم میگــے " عــزیـــز "

یـَـعـنـے یــــہ ِعـَـزیـــزِ بــے صـــاحــِــب

عـــَـزیـــــــزے ڪــہ هــَــنـوز عــــَـزیـزه

وَلــے مـــالِ تــو نــیـسـت

شـِــنـیـدَنِــش ڪــہ دَرد داره

گــُــــفـتـــَــنــِــشـو نـِـمــے دونــَـم




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه های من برای تو!، ،
نويسنده : غریبه


باز هم پاییز

باز هم ترانه های ناتمام

 سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم

 چه می کند این پاییز با دلم!

 عجب حال و هوای عاشقانه ایست

 این روزهای خنک پاییزی

 نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد

 هر چند صبح تنهایی ست

 و آفتاب کوچک ظهرهایش

 با تمام نبودنت

 دلتنگی غروب غمناکش

 و سکوت دلگیر شب هایی که:

 جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند

 و این پاییز چه می کند با دل من!

 یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد

 و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم

 من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام!

 اما به ندیدن تو...



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه های من برای تو!، ،
نويسنده : غریبه


باران چیست؟

 


 

براستی باران چیست؟


قطرات پاکى از دل آسمان؛

 

هدیه اى ازطرف خداوند..


براى چشمان بى اشک پسرک


وقتى روى گونه هایش مى چکد!


واینبار پاکترین اشک یعنى اشک آسمان،


برروى پاکترین چشم یعنى چشم پسرک عاشق


چه فکر نازک غمناکى

 

عجب تصور سهراب گونه اى!!

 

 



:: موضوعات مرتبط: کلبه دلتنگی من، ،
نويسنده : غریبه


خیال...

خیال بوسه ای که اینجا جا گذاشتی اش ، بر لبانم سنگینی می کند …

به خاک می افتم در مقابلت

فکر می کنی چیز دیگری هم برای باختن دارم هنوز؟




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه های من برای تو!، ،
نويسنده : غریبه


کاش...

 

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود تو در پناه سایه اش بودی
 

یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !

 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه های من برای تو!، ،
نويسنده : غریبه


می نویسم!

سالهاست که از چشمانت

می نویسم.

سالهاست که با حسرت،

در خیال خود

به چشمانت خیره میشوم،

دستانت را می گیرم،

دستانت را می بوسم،

در ژرفای نگاهت غوطه ور میشوم،

با صدایت آرام می گیرم

و در میان آغوشت گم میشوم.

سالهاست صدای ناله ی

پاشنه ی این در را

نشنیده ام.

می نویسم،

می نویسم وقت آن رسیده

در آن کوچه ی قدیمی

و در کنار همان خانه

به چشمانت خیره شوم و هیچ نگویم!

در عظمت نگاهت

میشود تا ابد

زندگی کرد.

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه های من برای تو!، ،
نويسنده : غریبه