پلک های مرطوب مرا باور کن؛ این باران نیست که می بارد، صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد.


گاهی دلت

یک میز و صندلی راحت، با گلدانی پر از گلِ نرگس و مریم،

یک دفتر با برگهای کاهی و یک مداد و پاک کن

در گوشه ی دنجِ کافه ای آرام

با زیر صدای موسیقی ای که سنتور مینوازد

میخواهد...

کافه ای که درهایش

رو به خیابانی پر جنب و جوش

باز میشود؛

با رهگذرانی از جنس خودت!

که هر روز برایت ماجرای جدیدی میسازند...

 

دلم یک کافه ی دنج میخواهد...

در جایی غریب ...

برای نشستن و آرامش گرفتن و خواندن و دیدن و نوشتن ....




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،
نويسنده : غریبه